فرخ آن کس که وار خود بشناخت
کار خود را به وار خود پرداخت
شد به حکمت بلند آوازه
گام بيرون نزد ز اندازه
متقارب نهاد در ره گام
متجانب ز طفره نظام
هر که زد طفره از سر صرفه
تا به مقصد رسد به يک طرفه
نرسيدش به پاي مقصد دست
گردن و پشت هر دو خرد شکست
مرغ نورس نگشته نيرومند
مي پرد ز اوج آشيان بلند
مي زند پر شر و بال و بال
مي کند چرب گربه را چنگال
ور تو گويي که همت عالي
کز هوا و هوس بود خالي
طلب مقصد بلند کند
ميل مقصود ارجمند کند
از امور دني به بيهوده
نکند دامن خود آلوده
خوش نباشد که باز شه پرور
به هواي مگس گشايد پر
بد نمايد که شير آهو جوي
به شکار شکال آرد روي
گويم آري ولي حکيم ازل
که بود حکم او بري ز خلل
بهر هر مقصدي رهي بنمود
سوي هر خانه اي دري بگشود
طالبان را به لطف کرد خطاب
گفت فأتوا البيوت من ابواب
گر تو از در روي مبارک باد
تاج فضلت کلاه تارک باد
ور گذاري در و ز بام روي
هدف طعن خاص و عام شوي
طشت رسوائيت فتد از بام
ديگ انديشه تو ماند خام
من نمي گويمت به کعبه مرو
همت خود مکن به کعبه گرو
مي روي زادگير و راحله جوي
روز و شب در قفاي قافله پوي
ور نه غولي شوي بياباني
هم ز کعبه هم از وطن ماني
بلکه فرسوده پاي و خونين دل
باز گردي ز اولين منزل