حکم لعنت ز فعل بي اخلاص
نيست با قاريان قرآن خاص
بس مصلي که در ميان نماز
مي کند بر خداي عرض نياز
چون در صدق نيست باز بر او
مي کند لعنت آن نماز بر او
اين بود حال ساير قربات
چون صيام و قيام و حج و زکات
هر چه اخلاص نيست اکسيرش
گر زر ناب کم ز مس گيرش
چيست اخلاص آنکه کسب و عمل
پاک سازي ز شوب نفس دغل
نه در آن صاحب غرض باشي
نه ازان طالب عوض باشي
کيسه خود ازو بپردازي
سايه خود بر او نيندازي
حول خود از ميانه برداري
قوت خود تمام بگذاري
حول و قوت ز فضل حق بيني
گل حکمت ز باغ حق چيني
بخشش محض بيني اش ز خدا
بر تو جاري شده ز وهب عطا
ليک با اين همه خجل باشي
فعل ناکرده منفعل باشي
زانکه آن فعل گر چه فضل حق است
مبتني بر قضاي ما سبق است
مظهر آن تويي و در ظاهر
ساري احکام مظهر و ساير
گر چه خاليست فعل حق ز خلل
ناقص آمد عمل ز نقص محل
آب باران که فصل فروردين
آمد از آسمان به سوي زمين
بود شيرين ولي به عرصه دشت
شور شد چون به خاک شوره گذشت
بود جان بخش بوي باد شمال
که وزيد از مهب لطف و جمال
بر بيابان گرم کرد مرور
يافت اسم سموم و نعت حرور