رب تال يفوه بالقرآن
و هو يفضي به الي الخذلان
خواجه را نيست جز تلاوت کار
ليکن آن طرد و لعنت آرد بار
لعنت است اينکه بهر لهجه و صوت
شود از تو حضور خاطر فوت
فکر حسن غنا برد هوشت
متکلم شود فراموشت
نشود بر دل تو تابنده
کين کلام خداست يابنده
باده نوشي مدام با اوباش
تا شود صاف حلق تو ز خراش
حلق بايد ز خلط بلغم پاک
گر بود معده پر حرام چه باک
لعنت است اينکه سازدت پي سيم
روز و شب با امير و خواجه نديم
مجلس ناکسان بيارايي
تا بدان يک دو خرده بربايي
خانه شان مزبله ست و قرآن نور
دار اين نور را ز مزبله دور
شرم بادت که بهر مزبله اي
سازي از نور قدس مشعله اي
لعنت است اينکه همت تو تمام
گشت مصروف لفظ و حرف کلام
نقد عمرت ز فکرت معوج
خرج شد در رعايت مخرج
صرف کردي همه حيات سره
در قراآت سبعه و عشره
گر شود مدي از اداي تو کم
حرف غم در دلت شود مدغم
فوت کردي سعادت سرمد
غم نخوردي برابر يک مد
همچنين هر چه از کلام خدا
جز خدا قبله دل است تو را
موجب لعن و مايه طرد است
جبذا مقبلي کز آن فرد است
معني لعن چيست مردودي
به مقامات بعد خوشنودي
هر که ماند از خدا به يک سر مو
آمد اندر مقام بعد فرو
گر چه ملعون نشد ز حق مطلق
هست ملعون به قدر بعد از حق
زانکه اندر مقام يکتايي
نيست مو را مجال گنجايي