با که از بسمله ست حرف نخست
بر بواقي ازان ترفع جست
که ز رفعت گذشت و خفض گزيد
به چنين رفعتي ز خفض رسيد
به تواضع چو ساخت خود را پست
حق گرفتش بدان ترفع دست
پست شو پست تا بلند شوي
بهره بفکن که بهره مند شوي
دانه اول فتاد پست به خاک
تا ازان سر کشيد بر افلاک
چون خود از جيب کسر بر زد سر
آن صفت شد به جار او منجر
زانکه مجرور خويش را جار است
خو گرفتن ز جار ناچار است
هر که دارد ز خصلتي مايه
اثر آن رسد به همسايه
کرد گويي بدين حيث اشعار
آن که الجار گفت ثم الدار
فقر خواهي به اهل فقر نشين
همنشيني به اهل فقر گزين
تا کني کسب ازان فريق اثري
گر چه زان کسب نبودت خبري
طبع دزدد ز يار بهتر خوي
نافه گيرد ز مشک اذفر بوي
عامل اندر حروف بسمله نيست
غير «بي » از حروف عامله نيست
از عمل نيست يک نفس خالي
از عمل يافت منصب عالي
درجات رفيع در دو سرا
مبتني بر عمل فتاد تو را
رو ز قرآن اليه يصعد خوان
کش بود تا به يرفعه ميدان
تا بداني که طيب از کلمات
يعني ارواح ناجي از ظلمات
چون به اوج بقا کنند صعود
جز به قدر عمل نخواهد بود
«بي » که بنشست در مقام «الف »
چون خليفه به جاي مستخلف
آنچه مستخلف از ترفع شان
داشت بنمود در خليفه عيان
طول قد الف ازين معني
مي نمايد کنون ز صورت «بي »
ور نه «بي » در مواضع ديگر
منخفض بود و نافراخته سر
پادشاهان خليفگان حق اند
در خلافت همه بر اين نسق اند
هر چه دارند اتصاف بدو
ز اقتدار و نفاذ امر علو
وصف هاي حق است عز و جل
گشته ظاهر ولي به قدر محل