هست حق را دو اسم کارگزار
هر يکي را مظاهر بسيار
مظهر آن خلاف مظهر اين
آن سوي کفر خوانده وين سوي دين
آن دو اسم اسم هادي است و مضل
فاش گفتم که حل شود مشکل
مظهر آن نبي و اتباعش
مظهر اين بليس و اشياعش
آن هدايت کند به صدق و صواب
وين دلالت کند به کفر و حجاب
آنت خواند به قرب و نزديکي
وينت راند به بعد و تاريکي
روي آن در صيانت خاطر
روي اين در عمارت ظاهر
استعاذت که امر کرد بدان
ايزدت در قرائت قرآن
اولا آن بود که از ره دل
رو به هادي کني ز اسم مضل
سر ذلت نهي به خاک نياز
که تويي کارساز کارم ساز
زير حکم مضل مفرسايم
آن من باش تا بياسام
ثانيا آنکه که از ره صورت
نکند نفس و ديو مغرورت
هر چه در وي ضلالتي بيني
دامن از وي تمام درچيني
وانچه در وي هدايتي يابي
روي همت به سوي او تايي
ثالثا آنکه اين خجسته کلام
به زبان آوري به صدق تمام
تا زبان چون جوارح و ارکان
استعاذت کند به وفق جنان
نه که گويي اعوذ و تازي تيز
سوي شيطان و نفس شورانگيز
نه که گويي اعوذ و آري روي
سوي بدسيرتان ناخوشخوي
تا ز هر بد عنانت کوته نيست
يک اعوذت اعوذبالله نيست
بلکه آن پيش صاحب عرفان
نيست الا اعوذ بالشيطان
گاه گويي اعوذ و گه لاحول
ليک فعلت بود مکذب قول
بر دهان جام زهر مرگ آميز
بر زبان آنکه مي کنم پرهيز
چند باشي به حيله و تلبيس
منزل ديو و سخره ابليس
سوي خويشت دو اسبه مي راند
به زبانت اعوذ مي خواند
طرفه حالي که دزد بيگانه
گشته همراه صاحب خانه
مي کند همچو او فغان و نفير
در به در کو به کو که دزد بگير
استعاذت ازان گدا آموز
که سگ ترک چون شود کين توز
به تک از سگ گريز گيرد پيش
رو نهد سوي ترک نيک انديش
خويش را افکند به خرگاهش
کند از عجز خويش آگاهش
که خدا را برس به فريادم
ور نه سگ مي کند ز بنيادم
ترک چون ضعف حال او بيند
زاري و ابتهال او بيند
در جوار خودش پناه دهد
ايمن از سگ سرش به راه دهد