پير دهقان چو دانه گندم
در زمين بهر کشت سازد گم
هفته اي را ز زير خاک کثيف
بر زند سر يکي گياه ضعيف
چون ازين حال بگذرد يکچند
شود از تربيت قوي و بلند
بعد ازان خوشه آورد بر سر
دانه در وي هنوز تازه و تر
نورسي گر درين همه احوال
کند از پير سالخورده سؤال
کين چه چيز است، در مقابل آن
غير گندم نيايدش به زبان
ليک پوشيده نيست مردم را
کانچه خاصيت است گندم را
هست در وي هنوز بالقوه
فهي بالفعل غير ممحوه
نه ازو نان پزد کسي و نه آش
نشود صرف در وجوه معاش
اسم گندم لبيب ذو تمييز
به تجوز کند بر او تجويز
ليک چون پخته و رسيده شود
به سرا و دکان کشيده شود
نام گندم محاسب ارزاق
به حقيقت بر او کند اطلاق
آدمي را شود طعام و غذي
بلکه او را شود تمام مذي
هستي خود کند در او فاني
سر برآرد ز جيب انساني
همچنين هر که از زمين و بال
نکشيده ست سر به اوج کمال
چون گياه فتاده بر خاک است
نام مردم بر او نه ز ادراک است
مگر از تاب علم و آب عمل
همه احوال او شود مبدل
گردد از وي صفات نقصان گم
چون گياهي که مي شود گندم
شود اندر خداي همواره
چون غذا محو در غذا خواره
بر بني نوع خود شود فايق
آن که اين اسم را بود لايق
ليک گر بازجويي آن انسان
که بود فعل و سيرتش اين سان
يابيش زير گنبد دولاب
همچو سيمرغ و کيميا ناياب