دو سفيه زبان به هرزه گشاي
به تعصب شدند و هرزه دراي
آن يکي رو به ديگري آورد
گفت اي در نکال و خسران فرد
هر کجا در زمانه دشنامي
رفته بر لفظ خاص يا عامي
يا نرفته ست ليک مي شايد
که کس از وي زبان بيالايد
همه را کردم اندر انباني
تحفه همچو تو گران جاني
آن دگر يک زبان به هرزه گشاد
داد دشنام و ناسزا مي داد
هر چه از روي بغض و کين مي گفت
ناسزا گوي اولين مي گفت
هست اينها همه در انبان درج
تا به کي مي کني ز انبان خرج
چون زبان را همي کني جنبان
چيزي آور که نيست در انبان
همچنين هر چه عقل و وهم و خيال
نقش بندد ز جنس شر و وبال
اسم شاعر به عرف اهل زمان
هست بي اشتباه شامل آن
گر چه عدس برون امکان است
همه درجش درون انبان است
شاعري گر چه دلپذيرم نيست
طرفه حالي کز آن گزيرم نيست
نکته الشعير قد يؤکل
و يذم در عرب شده ست مثل
مضرب آن مثل منم امروز
بهر خويش آن مثل زنم امروز
مي کنم عيب شعر و مي گويم
مي زنم طعن مشک و مي بويم
طعنه بر شعر هم به شعر زنم
قيمت و قدر آن بدو شکنم
چه کنم در سرشت من اينست
وز ازل سرنوشت من اينست
بهر اين آفريده اند مرا
جانب اين کشيده اند مرا
هر چه حق ساخت طوق گردن من
کي توانم کشيد ازان گردن