جامي اين وعظ و تلخگويي چند
خرده گيري و عيبجويي چند
شيوه واعظ آن بود که نخست
فعل خود را کند به قول درست
چون شود کار او موافق گفت
گر دهد پند غير نيست شگفت
پاي تا فرق جمله عيبي و عار
چه کني عيب عمرو و زيد شمار
زشت باشد که عيب خود پوشي
واندر افشاي ديگران کوشي
کل به موي دروغ پوشد سر
که بود موي من چو سنبل تر
زند آنگه ز بس تبه گويي
طعنه بر شاهدان به کم مويي
شب عمرت به وقت صبح رسيد
صبح شيب از شب شباب دميد
شيب کافورساي چون گردي
بر سرت بيخت گرد دم سردي
سردي آمد طبيعت کافور
چه کني اين طبيعت از وي دور
چرخ گردان جز اين نمي داند
کاسيا بر سر تو گرداند
کس چو تو در سراي بيم و اميد
ريش در آسيا نکرد سفيد
منشين بيش ازين به زير غبار
خيز و غسلي در آب ديده برآر
به طبيبان ميار روي و مجوي
دارويي کان سياه سازد موي
هست بهر بياض موي علاج
پنبه برداشتن ز ريش حلاج
هست عيبي به هر سر مو شيب
اينک يک پيري و هزاران عيب
سالها گر تو در هنر کوشي
اين همه عيب را چه سان پوشي
گشت موي سرت سفيد چو شير
شد زمانه تو را بشير و نذير
يا ز طفلي هنوز ديدت بهر
شيرت از سر گرفت مادر دهر
موي در سر سفيدي افکندت
سر مويي نمي شود پندت
مي کني از بياض شعر اعراض
روز و شب شعر مي بري به بياض
گاه مي خواهي از مداد امداد
مي کني شعر را چو شعر سواد
چون زمانه سواد شعر ربود
خود بگو از سواد شعر چه سود
شهر لهو است بگسل از وي خو
ليت شعري الي متي تلهو
چه زني در رديف و قافيه چنگ
کار بر خود کني چو قافيه تنگ
هست نظمي لطيف عمر شريف
کش مرض قافيه ست و مرگ رديف
دل گرو کرده اي به نظم سخن
فکر کار رديف و قافيه کن
شعر باديست کش کنند ابداع
از مفاعيل و فاعلات زراع
مي کني ز ابلهي و خودرايي
صبح تا شام باد پيمايي
کاملان چون در سخن سفتند
اعذب الشعر اکذبه گفتند
آنچه باشد جمال آن ز دروغ
پيش اهل بصيرتش چه فروغ
وادي شعر کي شود ذي زرع
گر نه آبش دهي ز منبع شرع
شعر مر شرع را چو فرع شود
چون نهد پا بلند شرع شود
ور ندارد ز عين شرع اثر
شعر نامش مکن که باشد شر