سوي وسواس او گرايد ديو
همچو خون در رگش درآيد ريو
گه بگويد نويت پي در پي
گه به لاحول سازد آن را طي
گه کند پست و گه بلند آهنگ
گه گزيند شتاب و گاه درنگ
گاه تا دوش ها برآرد دست
گه به پهلو فرو گذارد دست
گاه سر گاه ريش جنباند
گه چپ و راست رو بگرداند
کرد ورد نماز امام تمام
وان موسوس هنوز در احرام
خلق حيران که در چه کار است اين
ديو خرم که يار غار است اين
مي کند از تکرر نيت
قصد کسب حضور جمعيت
ليک اين معني است بس مشکل
به يکي لحظه کي شود حاصل
کاش اين فکر پيش ازين کردي
غم اين کار پيش ازاين خوردي
هر که در خانه کرد خر تيمار
برد آسان به سوي منزل بار
وان که جو در سر بيابان داد
بارش آخر به پشت خويش نهاد