ديگري زان فريق گويم کيست
آنکه در هر عمل به وسوسه زيست
نيست در راه دين وظيفه او
غير وسواس در نماز و وضو
رو سوي کوزه و سبو نکند
جز در آب روان وضو نکند
خود چه آب روان که دريايي
دور قعري فراخ پهنايي
نقد دين در مدينه و مکه
يافت از دست ناقدان سکه
اينچنين جويها نبود آنجا
که بود فرض و عمقشان دريا
پس وضوي رسول و صحب کرام
چون وضوهاي ما نبود تمام
شستن روي و دست و پا يک بار
فرض شد در شريعت مختار
بهر تکميل آن دو بار دگر
گشت سنت ز فعل پيغمبر
غسل چارم کدام و پنجم چيست
غير وسواس ديو مردم چيست
گر کسي گويدش مکن اسراف
نيست اسراف سيرت اشراف
عذر گويد که بر لب جويم
نيست اسراف هر چه مي شويم
گر چه نبود سرف در آب روان
هست در نقد عمر اي نادان
حيف باشد ازين متاع شگرف
که به وسواس ديو گردد صرف
تن به لوث نجاست آلوده
به ز وسواس هاي بيهوده
ديو طبع است هر که وسوسه جست
فرخ آن کس که دل ز وسوسه شست
روي و ريش اين همه چه مي شويي
در نجاست گرفته اي گويي
غسل آن چون به محض شرع نبي ست
زان تجاوز کمال بي ادبيست
حق ازان صورت شريعت بست
که شود عادت طبيعت پست
شرع را چون به طبع بندي کار
از سر کوي شرع بندي بار
گر نه محکوم رأي خويشتني
چند گرد هواي خويش تني
طبع را پيشواي شرع کني
شرع را کوست اصل فرع کني
دل پسندي اسير صد وسواس
داري از هم و لوث تن را پاس
ديده از خاک و خس بينباري
گرد بر پشت پاي نگذاري