گر چه آمد بسيط اصل کلام
باشد آن را مراتب و اقسام
هست اصل بسيط آن ز صفات
ز صفاتي که هست لازم ذات
حق تعالي حقايق اسرار
چون کند بهر قايلان اظهار
صفتي را که هست مبداء آن
کرده نامش کلام اهل لسان
پيش آن کو بود به علم علم
اين کلام است متصف به قدم
باشد آري به حکم عقل سليم
صفت ذات همچو ذات قديم
گاهي آن بي توسط گفتار
آيد اندر مراتب و اطوار
چون دلالات جمله موجودات
بر کمال صفات و وحدت ذات
گاهي اندر لباس لفظ و حروف
که مر او را قوالبند و ظروف
وين دو قسم است زانکه حرف و مقال
يا به حسن مدرک است يا به خيال
آنچه مدرک همي شود به حواس
ظاهر آمد به پيش عقل و قياس
وانچه باشد حواس ازان قاصر
هست بر اهل کشف بس ظاهر
موطنش عالم مثال بود
آلت سمع آن خيال بود
گردد از سمع باطن آن مفهوم
سمع ظاهر بود ازان محروم
گفت و گوي فرشتگان با هم
باشد از حرف و صوت آن عالم
هر ملک را در او مثالي هست
که دهدشان در آن مقالي دست
متجسد شود در او ارواح
متروح شود در او شباح
هر چه آيد فرو ز عالم جان
قالبي باشدش در آن ميدان
وانچه بالا رود ز عالم گل
صورتي يابد اندر آن منزل
وحي تنزيل و رؤيت جبريل
هست احکام آن جهان بي قيل
نطق و تسبيح کز جماد و نبات
بشنوي يا ز عجم حيوانات
همه هست از خواص آن عالم
سمع و حس نيست اندر آن محرم
هر که را شد گشاده راه خيال
اندر آن عالمش دهند مجال
کانچه باشد شنيدني شنود
رغم محجوب را بدان گرود
وانچه باشد ز ديدني بيند
دامن از منکر دني چيند
نسبت اين جهان به آن چون است
از حد عقل و فهم بيرون است
گفت شارع کحلقة تلقي
في فلات بعيدة الأرجا
شرح آن را کسي چه سان سنجد
نيست زانسان که در بيان گنجد
چون سخن را کشيد رشته دراز
به سر رشته بايد آمد باز
بود سر رشته ذکر بي ادبان
از پي عبرت ادب طلبان