ادبوا النفس ايها الاصحاب
طرق العشق کلها آداب
مايه دولت ابد ادبست
پايه رفعت خرد ادبست
جز ادب نيست در دل ابدال
جز ادب نيست دأب اهل کمال
چيست ادب داد بندگي دادن
بر حدود خداي ايستادن
قول و فعل و شنيدن و ديدن
به موازين شرع سنجيدن
با حق و خلق و شيخ و يار و رفيق
ره سپردن به مقتضاي طريق
حرکات جوارح و اعضا
راست کردن به حکم دين هدي
خطرات خواطر و اوهام
پاک کردن ز شوب نفس تمام
در اداي حدود بي تغيير
از غلو دور بودن و تقصير
نه به افراط هيچ افزودن
نه ز تفريط هيچ فرسودن
دين و اسلام در ادب طلبيست
کفر و طغيان ز شوم بي ادبيست
گوش کن قصه نصاري را
که چو کردند قبله عيسي را
بس که در شأن او غلو کردند
دين و ملت فداي او کردند
سر زد از سر جان شان ناگاه
کالمسيح بن مريم ابن الله
گفت در مدحت علي سخنان
که نيايد جز از دروغ زنان
هست قدر علي ازان اعلي
که رسد فهم . . . آنجا
خود علي را چه ننگ ازان افزون
کش ستايش کنند مشتي دون
دون مگو بل ز دون بسي دونتر
در کمي از کم از کم افزون تر
همه را از ردي به دوش ردي
به حديث نبي و نص نبي