گفت شاها چو فعل و نيت من
هست بر وفق قابليت من
قابليت به جعل جاعل نيست
فعل و فاعل خلاف قابل نيست
هر چه قابل به حسن استعداد
خواست فاعل به غير آنش نداد
چون شناسا شدم بدين معني
دستم از کار داشتن اولي
آنچه در من سرشته شد ز ازل
چون نيايد جز آن به فعل و عمل
جنبش و فعل من چه کار آيد
کوشش و سعي من چه افزايد
تا به کي روزگار فرسودن
خواهم از کار و بار آسودن
چون ندانم که پي به گنج برم
بي طلب در طلب چه رنج برم