گفت بر عارفان بود معلوم
که شما حاکميد و من و محکوم
هر چه ظاهر ز زين و شين شماست
موجب مقتضاي عين شماست
هر چه عين شما تقاضا کرد
فيض جود من آن هويدا کرد
زيد چون بر لسان استعداد
پيش جودم در سؤال گشاد
امر تکليف خويش خواست نخست
مطلبش شد چنانکه خواست درست
بعد ازان رو به جست و جو آورد
ميل فعل مکلف به کرد
دادمش باز هر چه کرد طلب
کردمش مؤمن مطيع لقب
کرد آن اقتضا حقيقت عمرو
که مکلف شود به نهي و به امر
چون ز تکليف کار او شد راست
ترک فعل مکلف به خواست
وقت آن چون به ترک شد معروف
شد به عصيان و سرکشي موصوف
هر چه ظاهر ز جمله اعيان است
سر به سر مقتضاي ايشان است
اين بود سر آنکه در محشر
چون شود آشکار سر قدر
هر که باشد ز اهل نفس و نفس
نفس خود را کند ملامت و بس
همه بر نفس خويشتن مويند
همه با نفس خويشتن گويند
جز تو ننهاد کس به راه تو فخ
بل يداک اوکتا و فوک نفخ