آن يکي چست از زمين برجست
تيغ جست و ميان به کين در بست
گفت شاها غلام فرمانم
هر چه حکم تو بنده آنم
گر کنم طاعت و اطاعت تو
باشد آن هم به استطاعت تو
من خود اندر ميانه هيچ نيم
جز دروغ و بهانه هيچ نيم
آلتي ام به دست کارگزار
نيست در دست من کفايت کار
کار در دست کار ساز بود
نسبت آن به من مجاز بود
کار خود کن که کارساز تويي
معني آراي اين مجاز تويي
گر توانم دهي توانم کرد
ور دهانم شوي توانم خورد
فعلم از دست قدرتت هست است
دست من آستين آن دست است
دست جنبد ز آستين آري
ليک نايد ز آستين کاري
پيش آن کس که راست بين باشد
فعل و جنبش نه ز آستين باشد
دست تا ز آستين نه جنبان است
جنبش آستين چه امکان است
تا تو برنامدي به صورت من
نشد اثبات فعل و قدرت من
عين ممکن چو پيش چشم شهود
نيست في حد ذاته موجود
فعلش از وي وجود چون يابد
نيست از نيست بود چون يابد
اين مثل ياد کن که صاحب هش
ثبت العرش گفت ثم انقش