نبرد فعل را چه خير و چه شر
آنچه گفتم ز اختيار بدر
آن بود اختيار در هر کار
که بود فاعل اندر آن مختار
معني اختيار فاعل چيست
آنکه فاعل چو فعل را نگريست
ايزد اندر دلش به فضل و رشاد
درک خيريت وجود نهاد
يعني آنش به ديده خير نمود
کايد آن فعل از عدم به وجود
منبعث شد ازان ارادت و خواست
کرد ايجاد فعل و بي کم و کاست
درک خيريت اختيار بود
وان به تعليم کردگار بود
هر چه اين علم و خواست شد سببش
اختياري نهد خرد لقبش
وانچه باشد بدون اين اسباب
اضطراريست نام او درياب
باشد از اختيار و قدرت دور
فاعل آن بود بر آن مجبور
همچو برگ درخت و شاخ شجر
که بجنبد ز باد شام و سحر
هر که در فعل خود بود مختار
فعل او دور باشد از اجبار
گر چه از جبر فعل او دور است
اندر آن اختيار مجبور است
ور چه بي اختيار کارش نيست
اختيار اندر اختيارش نيست