شاه دين شافعي مطلبي
گفت عمري پي خدا طلبي
کرده ام طوف گرد درويشان
نکته اي دو شنيده ام زيشان
هر دو پاکيزه و پسنديده
به ترازوي عقل سنجيده
وقت را گفته اند تيغ بران
که بود بي توقفي گذران
هر کجا تيز بگذرد چون تيغ
وانگردد به واي واي و دريغ
گرچه باشد گذشتش نفسي
ليک تاثير او قويست بسي
اثرش بر دلي که مي آيد
ابدالابدين همي پايد
جهد کن کان اثر چنان باشد
که تو را آرزوي جان باشد
قاطع از بهر دشمن است اين سيف
تو کشي دوست حيف باشد حيف
تيغ در دست توست دشمن کش
خاصه آن را که هست دشمن هش
هش چه چيزي است آگهي ز خدا
دشمن هش کدام نفس و هوا
نفس تو دشمن دروني تو
مابقي دشمن بروني تو
گر شود دشمن دروني نيست
باکي از دشمن بروني نيست
نفس اگر نيست در درون باقي
چه غم از دشمنان آفاقي
بلکه آفاقيان همه يارند
با تو آيين دوستي دارند
گر چه در قصد مال و جاه تواند
همه مانع کشان راه تواند
هست در راه فقر مصطفي
مال و جاه تو مانعان قوي
ليک از نفس بي مروت تو
دفع ايشان چو نيست قوت تو
لطف حق ديگري برانگيزد
که به يک حمله خونشان ريزد
تا تو آسوده راه حق سپري
هر چه جز راه حق ازان گذري
ظاهرا گر چه خصم و بدکار است
در حقيقت تو را مددگار است
وان که با نفس تو چه صبح و چه شام
مي نهد گام سعي در پي کام
گر به صورت همي نمايد دوست
به حقيقت عدوي جان تو اوست