آنچه کردم بيان درين گفتار
نيست بر ذکر سر و جهر انکار
غير ذکر خدا چه سر و چه جهر
نيست دل را نصيب و جان را بهر
هست انکار من بر آنکه کسي
سازد آن را وسيله هوسي
خويش را ز اهل حق کند به دروغ
تا ستاند بهاي تره و دوغ
زير پاي آورد کتاب خداي
تا نهد شيشه شراب به جاي
عشر زرين بدزدد از مصحف
تا کند زيب چنگ و زيور دف
سازد از نيزه حسين درفش
تا به پاي يزيد دوزد کفش
خود نزيبد ز مردم دانا
جز براي خداي ذکر خدا
زيرک هوشمند نقد نفيس
کي پسندد طفيل جنس خسيس
هر که از بود خويش يافت خلاص
شد مشرف به خلعت اخلاص
چون ز اخلاص گشت دولتمند
ذکر او خواه پست و خواه بلند
وان که در مانده وجود خود است
صيد دام شقاوت ابد است
سر او جهر او تمام رياست
وز رياگر برست عجب به جاست