وصف حق حق به خود تواند گفت
اين گهر را خرد نداند سفت
شرح اوصاف ذات او ده ازو
کس نداند صفات او به ازو
هر چه خود را به آن کند توصيف
مکنش بر خلاف آن تعريف
وانچه خود را ازان کند تقديس
تو در اثبات آن مکن تلبيس
نه به تنزيه شو چنان مشغوف
که به نفي صفت شوي موصوف
نه به تشبيه آنچنان مايل
که به جسم و جهت شوي قايل
هر چه تقديس ذات و تنزيه است
وانچه مشعر به نفي تشبيه است
مرجع آن بود تجرد ذات
از تلبس به مقتضاي صفات
هر چه تشبيه باشد و تحديد
وانچه مبني ز حصر يا تقييد
منشاء آن بود تلبس عين
به ظهور از ملابس کونين
گر تو ز ارباب ذوق و ادراکي
وز تقيد به يک طرف پاکي
مي کن اينسان که کردمت تنبيه
جمع تنزيه را مع التشبيه
هر يکي را به جاي او مي دار
چشم بر مقتضاي او مي دار
در صفت هاي حق مشو يک چشم
مي گشا سوي هر يک اندک چشم
مي کن از شر اعور دجال
استعاذت در اکثر احوال
معتدل شو که هر که اهل دل است
در جميع امور معتدل است
وسط آمد محل عز و شرف
به وسط روي نه ز هر دو طرف
تا رساند تو را به فر و بها
حکم خيرالامور اوسطها