هزاران پرده بر قانون عشق است
به هر يک نغمه ها ز افسون عشق است
به هر دم عشق پر افسون و نيرنگ
ز هر پرده نوايي دارد آهنگ
ز هر يک پرده اي عشق فسون ساز
به قانوني برآرد هردم آواز
ولي داند کسي کاهل خطا نيست
که هر يک نغمه زان قانون جدا نيست
يکي ميخانه باشد عشق دلکش
در او مي ها همه صافي و بي غش
چه از خم چه سبو چه شيشه چه جام
دهد مستي به رندن مي آشام
اگر در ظرف ان مي فرق باشد
ميان باده ها کي فرق باشد
کسي کش ديده بر خم يا سبو نيست
و را در وحدت مي گفتگو نيست
به جام و شيشه کي پابست گردد
ز هر جامي خورد سرمست گردد
اگر گوش تو بر اسرار عشق است
همه گفتارها گفتار عشق است
مرا ز افسانه گفتن نيست کامي
که بر نظم کسان بد هم نظامي
سري دارم سراسر شور و سودا
به مشغولي دهم خود را دل آسا
ندارم ننگ از اين گر گفت دشمن
گل از باغ کسان داري به دامن
هجوم عشق دل را تنگ دارد
کجا پرواي نام و ننگ دارد
به شيرينم نيازي نيست داني
که بس شيرين لبان دارم نهاني
هزاران بکرها در پرده دارم
که خاطرها فريبم گر برآرم
پي مشغولي اين جان غمگين
به بکر ديگران مي بندم آيين
چه حاجت گستراندن خوان خود را
خورم بر خوان مردم نان خود را
غرض عشق است و اوصاف کمالش
اگر وحشي سرايد يا وصالش