از براي خاطر اغيار خوارم مي کني
من چه کردم کاينچنين بي اعتبارم مي کني
روزگاري آنچه با من کرد استغناي تو
گر بگويم گريه ها بر روزگارم مي کني
گر نمي آيم به سوي بزمت از شرمندگيست
زانکه هر دم پيش جمعي شرمسارم مي کني
گر بداني حال من گريان شوي بي اختيار
اي که منع گريه بي اختيارم مي کني
گفته اي تدبير کارت مي کنم وحشي منال
رفت کار از دست کي تدبير کارم مي کني