شماره ٣٨٥: چه ديدي اي که هرگز بد نبيني

چه ديدي اي که هرگز بد نبيني
که سوي مبتلاي خود نبيني
عفاک اله مرا کشتي و رفتي
نکو رفتي الاهي بد نبيني
مجو پايان درياي محبت
که گردي غرق و آنرا حد نبيني
ز مقصودم بر آوردي رقيبا
الاهي ره سوي مقصد نبيني
چه طور بد ز من ديدي که سويم
به آن طوري که مي بايد نبيني
منم وحشي همين مردود بزمش
به پيشش ديگران را بد نبيني