گر طي کنم طريق ادب را چه مي کني
رانم دلير رخش طلب را چه مي کني
گر من به دل فرو نخورم دشنه هاي ناز
آن غمزه حريص غضب را چه مي کني
گيرم ز ناز منع توان کرد حسن را
چشم نيازمند طلب را چه مي کني
با چشم شوخ نيز گرفتم بر آمدي
آن خنده نهاني لب را چه مي کني
اي بي سبب اسير کش بيگناه سوز
پرسند اگر به حشر سبب را چه مي کني
عجز و نياز روزم اگر بي اثر بود
تأثير گريه دل شب را چه مي کني
وحشي گرفتم آنکه تو از ننگ مدعي
بستي زبان ز شعر لقب را چه مي کني