شماره ٣٧٨: من اندوهگين را قصد جان کردي ، نکو کردي

من اندوهگين را قصد جان کردي ، نکو کردي
رقيبان را به قتلم شادمان کردي ، نکو کردي
به کنج کلبه ويران غم نوميدم افکندي
مرا با جغد محنت همزبان کردي ، نکو کردي
ز کوي خويشتن راندي مرا از سنگ محرومي
ز دستت آنچه مي آمد چنان کردي ، نکو کردي
شدي از مهرباني دوست با اغيار و بد با من
مرا آخر به کام دشمنان کردي ، نکو کردي
چو وحشي رانده اي از کوي خويشم آفرين برتو
من سرگشته را بي خان و مان کردي، نکو کردي