شماره ٣٧٦: مردمي فرموده جا در چشم گريان کرده اي

مردمي فرموده جا در چشم گريان کرده اي
شوره زار شور بختان را گلستان کرده اي
تو کجا وين دل که در هر گوشه اي جغد غمي ست
گنج را ماني که جا در کنج ويران کرده اي
کارها موقوف توفيق است ،مشکل اين شدست
ورنه تو اي کعبه بر ما کار آسان کرده اي
منت کحل الجواهر مي کشد چشمم زياد
گر نمک آرد از آن راهي که جولان کرده اي
بوي جان مي آيد از تو خير مقدم اي صبا
غالبا طوقي به گرد کوي جانان کرده اي
اي صبا پيراهن يوسف مگر همراه تست
از کدامين باغ اين گل در گريبان کرده اي
مرحبا اي ترک صيد انداز وحشي در کمند
جذب شوقم خوش کمند گردن جان کرده اي