شماره ٣٦٨: ناوکت بر سينه اين ناتوان آمد همه

ناوکت بر سينه اين ناتوان آمد همه
آفرين بادا که تيرت بر نشان آمد همه
شد نشان تير بيداد تو جسم لاغرم
سد خدنگ انداختي، بر استخوان آمد همه
جان و دل کردم نشان پيش خدنگ غمزه ات
جست تيرت از دل زار و به جان آمد همه
جان من گويا نشان تير بيداد تو بود
زانکه بر جان من بي خانمان آمد همه
بر تن خم گشته وحشي زخمها خوردم از او
تير پرکش کرده زان ابرو کمان آمد همه