لاله اش از سيليت نيلوفري شد آه آه
اي معلم شرم از آن رويت نشد رويت سياه
اي معلم ، اي خدا ناترس، اي بيدادگر
من گرفتم دارد او همسنگ حسن خود گناه
کرد رويت سد نگاه جان فزا ازبهر عذر
خونبهاي سد هزاران چون تو ناکس هر نگاه
باد دستت خشک همچون خامه آن ماهرو
باد رخسارت سيه چون مشق آن تابنده ماه
جان من معذور فرما، من نبودم با خبر
زندگي را ورنه من مي ساختم بر وي تباه
اين زمان هم غم مخور دارم براي کشتنش
همچو وحشي تير آه جان گداز عمر کاه