شماره ٣٦٢: خوشا در پاي او مردن خدايا بخت آنم ده

خوشا در پاي او مردن خدايا بخت آنم ده
نشان اينچنين بختي کجا يابم نشانم ده
نثاري خواهم اي جان آفرين شايسته پايش
پر از نقد وفا و مهر يک گنجينه جانم ده
سخن بسيار و فرصت کم خدايا وصل چون دادي
نمي بخشي اگر طول زمان طي لسانم ده
سگ خواري کش عشقم به گردن طوق خرسندي
اگر خوان اميدي گستري يک استخوانم ده
من و آزردگي از عشق و عشق چون تويي حاشا
گرت باور نمي داري به دست امتحانم ده
من آن خمخانه پردازم که بدمستي نمي دانم
الا اي ساقي دوران مي از رطل گرانم ده
يکي طومار در دست و در او احوال من وحشي
اگر فرصت شود گاهي به يار نکته دانم ده