شماره ٣٥٤: دل از عشق کهن بگرفت از نو دلستاني کو

دل از عشق کهن بگرفت از نو دلستاني کو
قفس بر هم شکست اين مرغ، خرم بوستاني کو
نگاه گرم آتش در حريف انداز مي خواهم
بر اين دل کز محبت سرد شد آتش فشاني کو
مي دوشينه از سر رفت و يک عالم خمار آمد
حريف تازه و بزم نو و رطل گراني کو
کمند پاره در گردن گريزانست نخجيري
بخواهد جست ازين آماجگه چابک عناني کو
مذاق تلخ دارم وحشي از زهري که مي داني
حديث تلخ تا کي بشنوم شيرين زباني کو