شماره ٣٥٣: ميان مردمانم خوار کردي عزت من کو

ميان مردمانم خوار کردي عزت من کو
سگ کوي تو بودم روزگاري حرمت من کو
به سد جان مي خرم گردي که خيزد از سر راهت
ندارم قدر خاک راه پيشت ، قيمت من کو
به داغم هر زمان دردي فزايد محرم بزمت
کسي کو با تو گويد درد و داغ حسرت من کو
چو خواهد بي گناهي را کشد احوال من پرسد
که آن بي خانمان پيدا نشد در صحبت من کو
مگو در بزم او دايم به عيش و عشرتي وحشي
کدامين عيش و عشرت ، مردم از غم ، عشرت من کو