ترسم جنون غالب شود طغيان کند سوداي تو
طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرماي تو
مي آيي و مي افکند چا کم به جيب عافيت
شاخ گلي دامن کشان يعني قد رعناي تو
وقتي نگاهي رسم بود از چشم سنگين دل بتان
آن رسم هم منسوخ شد در عهد استغناي تو
فرسوده سرها در رهت در هر سري سد آرزو
وان آرزوها خاک شد يک يک به زير پاي تو
وحشي ببين اندوه دل وز سخت جاني دم مزن
کز هم بپاشد کوه را اندوه جان فرساي تو