شماره ٣٤٩: آمده نو به شحنگي در دلم آرزوي تو

آمده نو به شحنگي در دلم آرزوي تو
منصب پاسبانيم داده به گرد کوي تو
چيست اشاره چون زيم حکم چه مي کند بگو
در بد و نيک عشق من رد و قبول خوي تو
پاي فرشته چون مگس برده فرو در انگبين
خنده که شهد ريخته در ره گفت وگوي تو
زان خم زلف مي کشد منت بند جادوان
گردن جان من که شد طوق پرست موي تو
مي گذري و داشته دست نياز پيش رو
چشم گدا نگاه من فاتحه خوان روي تو
صاف سر خم ترا نيست قرابه کش بسي
راضيم ار به من رسد درد ته سبوي تو
وحشي اگر نه رشک زد دست نگار خويشتن
گريه که مي کند گره در گذر گلوي تو