شماره ٣٤٤: مي يابم از خود حسرتي باز از فراق کيست اين

مي يابم از خود حسرتي باز از فراق کيست اين
آماده سد گريه ام از اشتياق کيست اين
سد جوق حسرت بر گذشت اکنون هزاران گرد شد
گر نيست هجران کسي پس طمطراق کيست اين
رطل گران و اندر او درياي زهري موج زن
يارب نصيب کس مکن بهر مذاق کيست اين
اسباب سد زندان سرا چندست بر بالاي هم
جايي است خوش آراسته آيا وثاق کيست اين
اي شحنه بي جرم کش اين سر که در خون مي کشي
گفتي که مي آويزمش از پيش طاق کيست اين
وصلي نمودي اي فلک پوشيده سد هجران در او
تو خود موافق گشته اي کار نفاق کيست اين
هجر اينچنين نزديک و تو در صحبت فارغ دلي
وحشي دليرت يافتم از اتفاق کيست اين