زينسان که تند مي گذرد خوشخرام من
کي ملتفت شود به جواب سلام من
گفتم بگو از آن لب شيرين حکايتي
سد تلخ گفت دلبر شيرين کلام من
آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت
بهر چه بر فروخت چو بشنيد نام من
کامي نيافتم ز لب او به بوسه اي
هر گز نبود آن لب شيرين به کام من
وحشي غزال من که به من آرميده بود
وحشي چنان نشد که شود باز رام من