شماره ٣٣٧: اي اجل از قيد زندان غمم آزاد کن

اي اجل از قيد زندان غمم آزاد کن
سعي دارد محنت هجران تو هم امداد کن
عيش خسرو چيست با شيرين به طرف جوي شير
رحم گو بر جان محنت ديده فرهاد کن
ناقه ليلي به سرعت رفت و از آشفتگي
راه گم کردست مجنون اي جرس فرياد کن
اي که يک دم فارغ از ياد رقيبان نيستي
هيچ عيبي نيست ما را نيز گاهي ياد کن
غافلي وحشي ز ترک چشم تير انداز او
تير جست اي صيد غافل چشم بر صياد کن