شماره ٣٣٦: آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان

آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان
طوق در گردن همان زنجير در پا همچنان
رفته بودم ز آتش اميد در دل شعله ها
آمدم دل گرم از سوز تمنا همچنان
يار خسرو گشت شيرين و بريد از کوهکن
کوهکن ره مي برد در کوه خارا همچنان
پيش ليلي کيست تاگويد ز استيلاي عشق
بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان
رو به شهر و ملک خويش آورد هر آواره اي
وحشي بي خان و مان در کوه و صحرا همچنان