شد صرف عمرم در وفا بيداد جانان همچنان
جان باختم در دوستي او دشمن جان همچنان
هر کس که آمد غير ما در بزم وصلش يافت جا
ما بر سر راه فنا با خاک يکسان همچنان
عمريست کز پيش نظر بگذشت آن بيدادگر
ما بر سر آن رهگذر افتاده حيران همچنان
حالم مپرس اي همنشين بي طره آن نازنين
آشفته بودم پيش ازين هستم پريشان همچنان
وحشي بسي شب تا سحر بودم پريشان، ديده تر
باقي ست آن سوز جگر وان چشم گريان همچنان