مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پي آرايش بزم حريفان گل به دامن کن
تو شمع مجلس افروزي ، من سرگشته پروانه
مرا آتش به جان زن ديگران را خانه روشن کن
مکن ناديده وز من تند چون بيگانگان مگذر
مرا شايد که جايي ديده باشي چشم بر من کن
چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باري فارغم از طعن دشمن کن
ببين وحشي که چون سويت به زهر چشم مي بيند
ترا زان پيش کز مجلس براند عزم رفتن کن