شماره ٣٢٥: هست هنوز ماه من چشم و چراغ ديگران

هست هنوز ماه من چشم و چراغ ديگران
سبزه او هنوز به از گل باغ ديگران
خلق روان به هر طرف بهر سراغ يار من
بيهده من چرا روم بهر سراغ ديگران
رسته گلم ز بام و در جاي دگر چرا روم
با گل خود چه مي کنم سبزه باغ ديگران
من که ميسرم شود صافي جام او چرا
در دل خود کنم گره درد اياغ ديگران
وحشي از او علاج کن سوز درون خويش را
فايده چيست سوختن از تف داغ ديگران