به استغنات ميرم سرو استغنا بلند من
که خوش راضيست از تو جان استغنا پسند من
سرت گردم به رقص آور دلم را گرم سويم بين
که نيک است از براي چشم بد دود سپند من
من اين تار نگه را حلقه حلقه مي کنم اما
شکاري را که من ديدم زياد است از کمند من
حلاوت بخشيي گاهي به شکر خنده ميفرما
به زهر چشم خود مگذار کار زهر خند من
شکاري نيستم کارايش فتراک را شايم
به صيد من چه سعي است اينکه دارد صيد بند من
مرا بايست کشتن تا نه من رسوا شوم ني او
نصيحت نشنو من گوش اگر مي کرد پند من
ز وحشي بر در او بدترم بلک از سگ کويم
ازين بدتر شوم اينست اگر بخت نژند من