شماره ٣١٨: دل پر حسرت از کوي تو برگرديدم و رفتم

دل پر حسرت از کوي تو برگرديدم و رفتم
نشد پابوس روزي آستان بوسيدم و رفتم
ز گرد راه خود را بر سر کوي تو افکندم
رخ پر گرد بر خاک درت ماليدم و رفتم
اگر منزل به منزل چون جرس نالم عجب نبود
که آواز درايي از درت نشنيدم و رفتم
نيامد سرو من بيرون که بر گرد سرش گردم
به سان گرد باد از غم به خود پيچيدم و رفتم
ميسر چون نشد وحشي که بينم خلوت وصلش
به حسرت بر در و ديوار کويش ديدم و رفتم