صبرم نماند و نيست دگر تاب فرقتم
خوش بر سر بهانه نشسته ست طاقتم
من مرد حمله سپه هجر نيستم
گيرم که استوار بود پاي جرأتم
زندان بي در است کدورتسراي هجر
من چون در اين طلسم فتادم به حيرتم
جايز نداشته ست کسي هجر دائمي
من مفتي مسائل کيش محبتم
وحشي منم مورخ زندانيان هجر
زيرا که دير ساله زندان حسرتم