در آن مجلس که او را همدم اغيار مي ديدم
اگر خود را نمي کشتم بسي آزار مي ديدم
چه بودي گر من بيمار چندان زنده مي بودم
که او را بر سر بالين خود يکبار مي ديدم
به من لطفي نداري ورنه مي کردي سد آزارم
که مي ماندم بسي تا من ترا بسيار مي ديدم
به مجلس کاش از من غير مي شد آنقدر غافل
که يک ره بر مراد خويش روي يار مي ديدم
عجب گر زنده ماند شمع سان تا صبحدم وحشي
که امشب ز آتش دل کار او دشوار مي ديدم