انجام حسن او شد پايان عشق من هم
رفت آن نواي بلبل بي برگ شد چمن هم
کرد آنچنان جمالي در کنج خانه ضايع
بر عشق من ستم کرد بر حسن خويشتن هم
بدمستي غرورش هنگامه گرم نگذاشت
افسرده کرد صحبت بر هم زد انجمن هم
گو مست جام خوبي غافل مشو که دارد
اين دست شيشه پر کن سنگ قدح شکن هم
جان کندن عبث را بر خود کنيم شيرين
يکچند کوه مي کند بيهوده کوهکن هم
وحشي حديث تلخست بار درخت حرمان
گويند تلخ کامان زين تلختر سخن هم