شماره ٢٩٠: از آن تر شد به خون ديده داماني که دارم

از آن تر شد به خون ديده داماني که دارم
که با تردامنان يار است جاناني که من دارم
اگر با من چنين ماند پريشان اختلاط من
ازين بدتر شود حال پريشاني که من دارم
ز مردم گر چه مي پوشم خراش سينه خود را
ولي پيداست از چاک گريباني که من دارم
کشم تا کي غم هجران اجل گو قصد جانم کن
نمي ارزد به چندين درد سر جاني که من دارم
مپرس از من که ويران از چه شد غمخانه ات وحشي
جهان ويران کند اين چشم گرياني که من دارم