شماره ٢٨٤: نفروخته خود را ز غمت باز خريديم

نفروخته خود را ز غمت باز خريديم
آن خط غلامي که نداديم دريديم
در دست نداريم بجز خار ملامت
زان دامن گل کز چمن وصل نچيديم
اين راه نه راهيست عنان بازکش اي دل
ديدي که درين يک دو سه منزل چه کشيديم
مانند سگ هرزه رو صيد نديده
بيهوده دويديم و چه بيهود دويديم
وحشي به فريب همه کس مي روي از راه
بگذار که ما ساده دلي چون تو نديديم