شماره ٢٨١: ما گل به پاسبان گلستان گذاشتيم

ما گل به پاسبان گلستان گذاشتيم
بستان به پرورنده بستان گذاشتيم
مي آيد از گشودن آن بوي منتي
در بسته باغ خلد به رضوان گذاشتيم
در کار ما مضايقه اي داشت ناخدا
کشتي به موج و رخت به توفان گذاشتيم
در خود نيافتيم مدارا به اهرمن
بوسيدن بساط سليمان گذاشتيم
کرديم پا ز ديده به عزم ره حرم
ره بسته بود خار مغيلان گذاشتيم
ظلمت به پيش چشمه حيوان تتق کشيد
رفتيم و ذوق چشمه حيوان گذاشتيم
وحشي نداشت پاي گريز از کمند عشق
او را به بند خانه حرمان گذاشتيم