شماره ٢٧٨: مبادا يارب آن روزي که من از چشم يار افتم

مبادا يارب آن روزي که من از چشم يار افتم
که گر از چشم يار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطف پر در جام مي ريزي و مي ترسم
که زود آخر شود اين باده و من در خمار افتم
به مجلس مي روم انديشناک اي عشق آتش دم
بدم بر من فسوني تا قبول طبع يار افتم
ز يمن عشق بر وضع جهان خوش خنده ها کردم
معاذالله اگر روزي به دست روزگار افتم
تظلم آنقدر دارم ميان راهت افتاده
که چنداني نگه داري که من بر يک کنار افتم
عجب کيفيتي دارم بلند از عشق و مي ترسم
که چون منصور حرفي گويم و در پاي دار افتم
دگر روز سواري آمد و شد وقت آن وحشي
که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم