شماره ٢٧٢: نيستيم از دوريت با داغ حرمان نيستيم

نيستيم از دوريت با داغ حرمان نيستيم
دل پشيمان است ليکن ما پشيمان نيستيم
گر چه از دل مي رود عشق به جان آميخته
با وجود اين وداع صعب گريان نيستيم
گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسوده ايم
درد گو ما را بکش در فکر درمان نيستيم
آنچه مارا خوار مي کرد آن محبت بود و رفت
گو به چشم آن مبين مارا که ما آن نيستيم
ما سپر انداختيم اينک حريف عشق نيست
طبل برگشتن بزن ما مرد ميدان نيستيم
يوسف ديگر به دست آريم وحشي قحط نيست
ما مگر درمصر يعني شهر کاشان نيستيم