شماره ٢٦٧: هر خون که تو دادي چو مي ناب کشيديم

هر خون که تو دادي چو مي ناب کشيديم
زهر تو به سد رغبت جلاب کشيديم
اين باب محبت همه اشکال دقيقست
ما زحمت بسيار در اين باب کشيديم
دوش از طرف بام کسي پرتو مه تافت
از ظلمت شب رخت به مهتاب کشيديم
گر آهن بگداخته در بوته ما ريخت
گشتيم سراپا لب و چون آب کشيديم
هر چند خسک بود از او در ته پهلو
در بستر از او محنت سنجاب کشيديم
اي ديده به خوابي تو که با اينهمه تشويش
از غفلت اين بخت گران خواب کشيديم
وحشي نپسندند به پيمانه دشمن
آن زهر که ما از کف احباب کشيديم